سروده ای درباره بلغان

شکر ایزد را به‌جا می آورم هرکجا نامی زِ “بلغان” آورم مسند گرمی و شور است اینجا حسّ و حالی به وفور است اینجا حاجتی نیست به وصف و تعریف شهره بودَست به “بلغان شریف” شرح حال خواندنی داریم ما چهره‌های ماندنی داریم ما چهره‌ای چون “ممّدِ عبدالرحیم” گیوه بافد؛ زنده بادا و مقیم! وآن […]

شعری زیبا از شاعر جوان سعید جمالپور

تولد یافتم در شهر محمود* که سال شمسی ام هفتاد و یک بود* نام من را، چون مبارک شد سعید* خنده بر لب غصه بر ما شد بعید* هفت سال از عمر، آنجا سپری* خاطرات کودکی و خنده های گذری* حیف آنجا در مسیر آب بود* مردمان در فکر کوچ و قلب ها بی تاب […]

سلام ای اهل بلغان مردم پاک

سلام اي اهل بلغان، مردم پاک* سلام ای چون طلای مانده در خاک* سلام من به جمع گرم یاران* در این ایام خوش، فصل بهاران* دو بیتی شعر، وصف شهر بلغان* سروده شاعری ناپخته و خام* بگویم از مکانش حوزه لار* فضای سبز، اینجا بوته ی خار* درختان، نخل و گز، کلخنگ و بانه* که […]